دشت

#22

امتحان کمک های اولیه رو دادیم و امیدوارم قبول شیم و گواهینامه رو بدن، البته دو روز بعدش دوره بعدی شروع میشه 

گفته بودم که از استادش خوشم اومده؟ حیف زن و بچه داره :) 

یکی از پسر های کلاس تعداد غیب هاش زیاد بود و نمی خواستن ازش امتحان بگیرن ( مشکل پزشکی داشت و مجبور شده بود برگرده خونه) کل بچه های کلاس پشتش در اومدیم و اونقدر گفتیم که بالاخره راضی شدن و ازش امتحان گرفتن استاد هم مدام می گفت شما با معرفت هستید ( جالب اینجا بود که پسر های کلاس ساکت بودن و همش دختر ها حرف می زدن، اعترافی که می خوام بکنم اینه که پسر های کلاسمون خیلی بی بخار و پخمه هستن)، آیا همه سوال ها رو بلد بودم؟ نه، یه سری از سوال ها رو هیچکدوم بلد نبودیم و اونقدر از استاد پرسیدیم که خودش جواب سوال رو دیکته کرد و ما نوشتیم تو برگه، جالب اینجاست که بعضی ها حتی دیکته شده هم نمی تونستن بنویسن:)))))) در کل اینکه خدا به اون کسی که قراره زیر دست ما بره رحم کنه( شوخی می کنم بخش عملی رو همه خوب دادیم و مهم هم بخش عملی هست) 

باید بکوب بخونم برای آناتومی، اما دیشب 5 صبح خوابیدم و الان هم خیلی خوابم میاد و به زور خودم رو بیدار نگه داشتم تا شب خواب خوبی داشته باشم، انشاالله از فردا آناتومی می خونم:)

حقیقتا کار هایی که ترم یکی ها می کنن و اون قدری که ترم یکی ها رو کمیته ای کردن که پشم و کرک های ترم بالایی ها ریخته؛) تازه دست بر دار هم نیستن و دنبال نقشه های دیگری هم هستن، مثلا می خوان اکیپی با دوست پسر هاشون یه شب برن یه شهر دیگه و دنبال راه فرار از خوابگاه می گردن به طوری که حضورشون هم زده بشه و مشکلی پیش نیاد در نهایت یکی از بچه ها پیشنهاد داد که اگه از الان با یه قاشق شروع به کندن تونل کنیم واسه ترم 8، ساخته میشه و می تونیم فرار کنیم:))))))))))))))))

گفته بودم یکی از دوست هام دوست پسر داره؟ آره گویا دوست پسرش سیگار می‌کشه و مشروب هم می‌خوره! البته که اکثر راننده های ماشین سنگین اعتیاد دارن ولی  این دلیل نمیشه که من به دوستم نگم این رابطه رو تموم بکنه، به هر حال من هشدار خودم رو دادم بقیه اش دیگه زندگی خودشه 

امروز هوا ابری و سرد بود( وی بی نهایت متعجب است) تازه یه نمه بارون هم زد، که داشتیم از امتحان هلال احمر بر می گشتیم و حسابی حالم خوب شد

گویا برای درخواست انتقالی باید 900 هزار تومن بدی که فقط مدارکت رو بررسی بکنن و اگر هم با درخواستت موافقت بشه(که احتمالش صفر هست) باید جریمه بدی و که حدودا 60 میلیون میشه و من حقیقتا فکم افتاده کف آستفالت، درسته که مسیر دور هست و نزدیک بشم خیلی بهتره ولی حاااااجی 60 میلیون رو از کجام بیارم؟ با همون پول اینجا شاهانه زندگی می کنم چرا بریزمش تو جیب دانشگاه؟ تازه فقط این نیست وقتی برم دانشگاه مقصد باید شهریه ثابت و متغییر اونجا رو هم بدم که عملا اگه جفت کلیه هام رو هم بفروشم از پسش بر نمیام، خودم که با 4 سال اینجا موندن کنار اومدم فقط می مونه مادرم که باید با واقعیت مواجه اش کنم و باور بکنه که قرار نیست برگردم

این همه پول خرج می‌کنی عذاب وجدان نداری که درس نمی خونی؟

+این بار می دونم که باید چی کار کنم، فقط کافیه به احساساتم احترام بذارم و وجودشون رو انکار نکنم و انتظار نداشته باشم که یه شبه همه چیز از بین بره و چیزهای دیگه جاشون رو بگیره