-
#63
جمعه 7 اردیبهشت 1403 12:49
امروز صبح که از خواب بیدار شدم یه حال عجیبی داشتم که دیگه کنکوری نیستم و باید بگم هرچقدر هم که پول ریخته باشم تو حلقوم دانشگاه آزاد واقعا ارزشش رو داشت چون الان اعصاب آرومی دارم مربی کارآموزی هامون واقعا مرد ماهی بود، حیف که دیگه با اون نداریم، فوق العاده هوامون رو داشت و کار دستمون می داد و بهمون اعتماد به نفس می...
-
#62
سهشنبه 4 اردیبهشت 1403 22:37
دیدی یه مدت خدای توعه ازش بت می سازی بعد که نزدیکش میشی همه ی ابهتش می ریزه تبر بر می داری بتی که ساختی رو می شکنی واقعا اون قدری که فکر می کردم کول و خفن نبود حتی کمی هم حالم ازش بهم می خوره
-
#61
دوشنبه 3 اردیبهشت 1403 18:26
یه دختری هست توی کلاسمون که ترم اول جلف ترین دختر کلاس بود، از رفتار و تیپ و قیافه اش و آرایشش جلف بودن می بارید، این دختر با مودب ترین و از نظر همگان بهترین پسر کلاس رل زد و تا الان که ترم دو هستیم تصور همگان این بود که چقدر دختره شانس داره، پسره مذهبی هست و کم کم تیپ و قیافه دختره هم تغییر کرد، دیگه خبری از اون لباس...
-
60
شنبه 1 اردیبهشت 1403 20:19
چند روز پیش دوستم که ترم پیش انتقالی گرفته بود و کلی بابت این موضوع گریه کرده بودم اومد اینجا و این چند روز رو کلا با هم بودیم، در راستای این موضوع روز اول به مسول امور دانشجویی زنگ زدیم و گفتیم اجازه هست خانم فلانی خوابگاه بمونه آخه جایی رو نداره که ایشون محک گفتن امکان نداره، مادر دوستمم زنگ زد باز هم گفته بودن...
-
#59
چهارشنبه 29 فروردین 1403 23:33
خیلی خیلی خسته و خواب آلودم الان نمی تونم خاطرات امروز رو بنویسم، امیدوارم فردا توانش رو داشته باشم
-
#58
سهشنبه 28 فروردین 1403 23:26
راستش الان خیلی خوابم میاد ولی باید بنویسم امروز اولین روز کارآموزی توی بیمارستان بود:)، دیشب رفتم حموم و شب ساعت یک خوابیدم و یک ربع به شیش بیدار شدم، هم اتاقیم زودتر بیدار شده بود چون اون نماز میخونه، صبحانه خوردیم یکم آرایش کردیم و زنگ زدیم به آژانس ولی اون وقت صبح نبود، ما هم استرس دیر رسیدن رو داشتیم، چهار نفر...
-
#57
یکشنبه 26 فروردین 1403 23:25
امشب بی نهایت غمینم چرا من هیچکس رو ندارم موقع غم؟
-
#56
جمعه 24 فروردین 1403 10:30
هشت ساعت اتوبوس سواری، 14 فاکینگ ساعت قطار سواری، با حمل وسایلم که الان شونه چپم خیلی درد میکنه، بی خوابی پریشب و دیشب، الان که رسیدم خوابگاه چی می بینم؟ در قفله و کلید دست دوستمه، اونم قرار بود امروز بیاد ولی ماشینشون خراب شده حالا توی سالن مطالعه ام و چند تا صندلی رو کنار هم گذاشتم که بلکه بشه دراز کشید، ولی بدنم...
-
#55
پنجشنبه 23 فروردین 1403 00:19
من غریبی قصه پردازم چون غریقی غرق در رازم
-
#54
چهارشنبه 22 فروردین 1403 09:36
عیدتون مبارک فقط یه روز دیگه اینجا هستم و بعدش میرم شهر دانشگاه و بسی خرسندم، البته که توی این تعطیلات هیچی درس نخوندم و الان در شرایطی دارم بر می گردم که حتی اسم استاد هامون هم یادم نیست فقط عاشق اینم که موضوع خواب هام عوض نشده فقط سطحشون عوض شده، قبلا خواب میدیدم که امتحان های مدرسه رو خراب کردم الان خواب می بینم...
-
#53
دوشنبه 20 فروردین 1403 12:47
من حتی اگه بمیرمم، موقعی که میخوان برام کفن بخرن مامانم میگه: سفید چرا؟ زود لک میشه یه مشکی براش بخرید:/ خرید لباس چند درجه شاد ترم میکنه، چند درجه پوستم روشن تر میشه،چند درجه امیدم به زندگی بالاتر میره من نمی دونم چرا هیچوقت چیزی که میخرم مورد قبول مادرم نیست، برام مهم نیست هااا چون همین که خودم خوشم میاد کافیه...
-
#52
یکشنبه 19 فروردین 1403 21:01
خوبه که آدم درک درستی از احساساتش داشته باشه، وقتی نفهمی چرا احساسی این چنین داری انگار که توی یه برزخ هستی، هیچی مشخص و واضح نیست، سردرگمی،خودت رو نمی شناسی، بارها از خودت میپرسی چرا چنین حسی دارم؟ ولی به جوابی نمیرسی یا به جواب های غلط میرسی، احساساتم نسبت به اون همینطوری بودن، اصلا نمی دونستم چرا و درک درستی...
-
#51
یکشنبه 19 فروردین 1403 16:56
گفته بودم میلی به دیدن فصل سوم هانیبال ندارم؟ خب امروز فصل سوم رو تموم کردم:) و فقط می تونم بگم زیبا، زیبا، زیبا بود اون سکانس یکی مونده به آخر فوق العاده بود، اون آغوش، لذتش رو از اینجا می تونستم حس کنم! با اینکه اکثرا عاشق شخصیت هانیبال هستن ولی من تا ابد دوستدار ویل باقی میمونم
-
#50
شنبه 18 فروردین 1403 19:17
من چرا درس نمیخونم؟ جدی چرا درس نمیخونم، پس کی قراره این ترم منو پاس کنه؟ تا حالا شده از کسی بدت بیاد ولی کارت گیرش باشه؟ امروز ظهر زنگ زد جواب ندادم، تا کی قراره جواب ندم نمی دونم، اما اینو خوب می دونم که کارم گیرشه کارآموزی هامون از 28ام شروع میشه و ما گروه اول هم هستیم،هیجان زده ترینم:)) البته تا اواخر تیر ماه...
-
#49
سهشنبه 14 فروردین 1403 17:45
پارسال که من 18 سالم بود دختر خاله ی 14 سالم شوهر کرد، امسال که من 19 سالمه اون یکی دختر خاله ی 15 ساله ام داره شوهر میکنه! به کجا چنین شتابان؟ واقعا چشونه؟ من در حال حاضر تصور ازدواج کردنم برام خیلی محاله، یعنی یه چیزی در حد اینکه اتم کشف کنم، بعد اینا فرت فرت دارن شوور میکنن:))) البته که خوشبخت بشن
-
#48
سهشنبه 14 فروردین 1403 00:39
امشب حالم خوبه، نه که سرخوش باشم آرامش دارم، بهتر بود می گفتم امشب آرومم،وقتی در مورد خودم می نویسم حالم بهتره، خیلی وقت بود دست به قلم و کاغذ نبرده بودم و دلیل اضطراب و تشویش و بی قراریم دقیقا همین بود، خودم متوجه میشم ولی وقتی مدت زمان طولانی چیزی نمی نویسم برگشت به نوشتن برام سخت میشه امشب بالاخره طلسم رو شکستم و...
-
#47
جمعه 25 اسفند 1402 19:46
مِه او اِشکِسَه بالِم که دارِم شوقِ پرواز
-
#46
چهارشنبه 16 اسفند 1402 15:13
همه چیز داره بهم فشار میاره
-
#45
دوشنبه 30 بهمن 1402 16:06
امروز به حدی آدم دیدم که فکر کنم برای یک سالم کافی باشه انقدر انرژیم رفته که اصلا حس یه دانشجو در شروع ترم دو رو ندارم بلکه انگار در پایان ترم پنج هستم، خسته و بی حوصله دارم به این فکر می کنم برسم به شهر دانشگاه باز باید برم بین آدم ها! اوه نه من یکم استراحت لازم دارم میزان دوست داشتن یک آدم به چی بستگی داره؟ به رفتار...
-
#44
جمعه 27 بهمن 1402 23:52
مِه دِ ای دنیا کسی نارم بَفَهمه حالم ای روزا وِ می بَنه
-
#43
پنجشنبه 26 بهمن 1402 21:14
گاهی اوقات یه آدمایی میان تو زندگیت که تو رو با اون چیزی که هستی آشنا میکنن خیلی باید قدرشون رو بدونم
-
#42
پنجشنبه 26 بهمن 1402 12:32
مهمه بدونی کی دوست داره کی لازمت داره #رهایم کن
-
#41
چهارشنبه 18 بهمن 1402 21:19
تازه فهمیدم که من فوتبال رو فارق از نتیجه اش دوست دارم اینکه آدمی باید از لحظه لحظه ی زندگیش استفاده کنه و همیشه حواسش به همه چیز باشه و به فکر زدن گل باشه، اگه از موقعیت هایی که برات پیش میاد استفاده نکنی یکی دیگه استفاده میکنه،هرچقدر هم که نفست کم بیاد و خسته بشی نمی تونی بشینی باید ادامه بدی، نمی تونی بگی آقایون...
-
#40
دوشنبه 16 بهمن 1402 15:38
غربت ما دیار ماست،خونین ترین ویرونه برگشتم خونه
-
#39
سهشنبه 10 بهمن 1402 19:03
یکی از دوست هام انتقالیش جور شد،بی نهایت دلم براش تنگ میشه،ازصبح که خبرش اومد دارم گریه می کنم تا الان،حس عجیبی دارم چون این اولین باره که حس دلتنگی برای نبود کسی دارم
-
#38
جمعه 6 بهمن 1402 20:43
آدم وقتی تنهاست احمق میشه،ولی وقتی تنها و ناراحته تبدیل به یه الاغ میشه
-
#37
جمعه 6 بهمن 1402 03:00
اتاق ما خیلی کوچیکه، یه فرش 9 متری میخوره و پنجره هم نداره و هیچ مسیر تهویه هوایی هم نداره، امشب توی چنین اتاقی دوستم سیگار کشید:) در رو بستیم و من نگهبانی میدادم و اون می کشید، از ساعت یک شب تا همین الان درحال تلاش برای از بین بردن بوی سیگار بودیم و کلی هم خندیدیم:) هنوز هم اتاق کمی بو میده
-
#36
سهشنبه 3 بهمن 1402 13:43
با درخواست انتقالیم مخالفت شد :)))))))) ترم دوم هم همینجا هستم :))))))
-
#35
یکشنبه 1 بهمن 1402 21:59
رییس حراست دانشگاه ما هرجا که میره یه بی سیم همراهش هست، یعنی حتی دستشویی هم که میره این بی سیم همراهش هست، یکم از اون بی سیم می ترسیدیم و یکم به اون کله کچل و شکم گرد و قلنبه اش ابهت میداد، که امروز از یکی از دانشجو های ترم بالایی اینجا شنیدیم که اون بی سیم اصلا کار نمیکنه:))))))))))))))))))
-
#34
پنجشنبه 28 دی 1402 22:53
چند روزه که حس خوبی ندارم و خودمم حال خودم رو نمی فهمم،من اینجا فقط یه دوست صمیمی داشتم و چند وقت پیش یکی دیگه هم اومد که ازش خوشم اومد و شدیم یه تیم سه نفره، اونی که تازه اومده بود دوست پسر داشت و مشکلی نبود اما مشکل از اونجا شروع شد که به قول خودش یکی رو هم برای دوست صمیمی من پیدا کرد و اون الان تو رابطه است، خب...