دشت
دشت

دشت

#47

مِه او اِشکِسَه بالِم

که دارِم شوق‌ِ پرواز 

نظرات 3 + ارسال نظر
monparnass سه‌شنبه 29 اسفند 1402 ساعت 08:59 http://monparnas.blogsky.com

این چیزهای غم انگیز چیه برای خودت میگی ؟!!!
تو با این سن کم بال شکسته باشی بعد اونی که چهل سالشه چی باید بگه ؟!!!

حتی اگر خوشبخت نیستی همیشه به خوشبختی فکر کن
از خودت تعریف کن و به آینده امید داشته باش
می خوای سی سالت بشه و یهو چشم وا کنی ببینی تمام این سالها رو با غصه خوردن گذروندی ؟
این بهتره یا شاد بودن حتی الکی ؟!!!
می دونی همه از آدم غمگین گریزانن و
از آدم شاد یا حتی الکی خوش ، خوششون میاد ؟
تو بعنوان یه دانشجوی ترم دو توی این سن نه تنها باید خودت شاد باشی
بلکه به بزرگترهای خسته و ناامید خودت روحیه بدی
عین " آن شرلی "
اگه کمکی می کنه حتی موهات رو مثل اون حنایی کن !!!

اگر چه این روزها فقط پیرزنها موهاشون رو حنا میذارن
ولی خیلی قشنگه
منظورم مثل " آن شرلی" بودنه !!!

به مصرع دوم شعر هم توجه کن« که دارم شوق پرواز»
عزیزکم، من فقط توی مجازی و در خلوت خودمه که اون چیزی که واقعا هستم رو به نمایش می ذارم، در دنیای واقعی همه من رو به چشم یه دختر خوش خنده و شاد که روحیه فوق العاده ای داره می بینن، دختری که انقدر دنیاش رنگی رنگی و شاد هست که از غم ها و زشتی های دنیا چیزی متوجه نیست، و من اونقدر بلند خندیدم که تا این توهم ها براشون به وجود اومده، بنابراین من توی اجتماع خیلی هم شاد و سرخوشم!
دلم می خواد موهام رو سبز کنم، یه سبز تیره، مثل جنگل، سرسبز و پر از حس زندگی و طراوت

monparnass شنبه 4 فروردین 1403 ساعت 01:15 http://monparnass.blogsky.com

" دلم می خواد موهام رو سبز کنم، یه سبز تیره، مثل جنگل، سرسبز و پر از حس زندگی و طراوت "

خوب انجامش بده
واقعا میگم
اولش ممکنه یه سری از نزدیکان مسخره کنن
اما وقتی خسته شدن و یه چیز دیگه توجه اونها رو جلب کرد
بی خیال میشن
خودم هم زمان دانشجویی و دور بودن از خونواده
از این کارها زیاد کردم
مثلا یه بار مو و ریشم رو همزمان بلند کردم
طوری که شبیه جنگلی ها شده بودم !!!
یه بار هم کله ام رو با ماشین چهار زدم !!!
یه بار دادم خیاط یه شلوار مخمل کبریتی سبز تیره برام دوخت با پاچه خیلی تنگ و با زیپ در پاچه هاش
طوری که بدون باز کردن زیپ ، شلوار پام نمیرفت!!
حتی یه بار کف دستهام رو حنا گذاشتم !!!
یه بار هم دادم خیاط یه شلوار با فاق 50 سانت
و پاچه خیلی گشاد برام دوخت .
خیاط ازم پرسید شما جزو اقلیت های مذهبی هستین !!
گفتم نه چرا این سوال رو می پرسی ؟
جواب داد آخه اونها گاهی نمایش و مراسمی دارن که براش از این جور لباسها می دوزن !!!
میبینی
همه این کارها رو انجام دادم و چیزی نشد
ولی سبک شدم و آرامش پیدا کردم.
تمام این کارها تجربه بود دیگه
چون من از یه شهر کوچک با یک فرهنگ بسته اومده بودم
و تقریبا کاملا چشم و گوش بسته بودم
مثلا قبل از دانشگاه
با هیچ دختر غریبه ای
حتی یه کلمه هم حرف نزده بودم
برام تجربه چیزهایی که قبلا در دیگران
دیده بودم توسط خودم جذاب بود !!
تا زمانی که پای شخص دیگری
در تجربه های آدم ، وسط نباشه
مشکلی نیست
کسی توی ذهنش ، به یه دانشجوی جوون
و کم سن و سال سخت نمیگیره



" من فقط توی مجازی و در خلوت خودمه که اون چیزی که واقعا هستم "
این جمله ات تامل برانگیز
و حتی ناراحت کننده است
ای کاش
برعکس بود
یعنی از درون شاد و راضی بودی
و از بیرون سرد و مغموم و ...
اگرچه
اکثر ما اینطوری هستیم
اما ما بزرگ تر ها
در طول زندگی شکستهای زیادی خوردیم
و این شکستها از درون ما رو
بی حس ، مغموم ، افسرده یا مردم گریز کرده
اما
بخاطر اینکه مورد پذیرش اطرافیان باشیم
از خودمون چهره شادتر و راضی تری نسبت به
واقعیت نشون می دیم .
مردم بودن یه آدم افسرده و غمگین
در دور و برشون رو دوست ندارن
بله ، این رفتار دوگانه ما درست نیست
اما
ما زخم خورده خیلی چیزهاییم و اثرش در ما مونده
تو کوچکتر از اونی که این زخمها و لطمات
به روح و روانت وارد شده باشن
پس اگر سعی کنی در هر چیز
یا هر کس نیمه پر لیوان رو ببینی
یعنی ویژگی های مثبت رو
حتما از درون هم آرامش پیدا می کنی
مردم رو باید همینطور که هستن پذیرفت
ولی سرنوشت مون رو نه
اون بستگی کامل به عکس العمل ما در برابر حوادث و وقایع داره
دو نفر در شرایط تقریبا مشابه پدرهاشون می میرن
یکی تا سالها نک و نال می کنه و خودش رو بدبخت و بی پناه میبینه و از خودش یه شخصیت غرغرو و نالان می سازه
ولی
یکی دیگه غصه خوردن به حال خودش رو فراموش می کنه و سعی می کنه با سعی و تلاش
برای خودش آینده امنی فراهم کنه
می بینی
یک حادثه و دو مسیر متفاوت در زندگی
و در نتیجه دو مقصد متفاوت!!!
باید یاد بگیریم همیشه نیمه پر لیوان رو ببینیم
عمر سریعتر از چیزی که فکر می کنی میگذره
و بایدحتما با خوشی بگذره
که البته معنی اش غرق پول بودن نیست
چون پول
راحتی میاره
ولی
شاید خوشبختی بیاره ولی نه الزما !!!
اونی در زندگی برنده هست که در وضعیت موجود
احساس خوشبختی کنه
وگرنه خیلی آدمها هستند که غرق رفاهند
ولی افسرده اند
و یا
احساس پوچی می کنن

با کامنتت منو شرمنده خودت کردی؛ تا حالا کامنتی به این پر احساسی نداشتم:)))))
خب من همیشه دلم می خواسته بی پروا باشم، کارهایی که دوست دارم رو بکنم ولی امان از مادرم، هم خودش هم من رو خیلی اذیت می‌کنه با فکر کردن های بی جا، از کاه کوه ساختن ها،
«تو کوچکتر از اونی که این زخمها و لطمات
به روح و روانت وارد شده باشن» اوه‍ :)))))))))) واقعا؟ جدی می فرمایید؟ به خدا میگم توی ورژن بعدی حتما حواسش باشه، چون توی ورژن من که اصلا حواسش به این موضوع نبود
پدر منم که مرد هر دوتا مسیر رو تجربه کردم:) درک می کنم چی میگی
پول؟ گفت پول نمیاره خوشبختی ،گفتم ولی وقتی نداری حتما بدبختی

monparnass سه‌شنبه 7 فروردین 1403 ساعت 05:49 http://monparnass.blogsky.com

" امان از مادرم، هم خودش هم من رو خیلی اذیت می‌کنه با فکر کردن های بی جا، از کاه کوه ساختن ها،"

من درکش می کنم
توی شهر های بزرگ و درندشت
همسایه از کار همسایه خبر نداره
و این یعنی
هر کسی هر کاری بخواد می کنه بدون ترس از قضاوت دیگران !!!
اما
در محیط های کوچکتر اینطور نیست
آدمهایی رفتار ما رو می بینن که ما حتی
از وجودشون بی خبریم !!!
توی این جور محیطها
- که من هم توش رشد کردم -
آبرو و شخصیت هر کس
خواه نوجوون یا بزرگ سال
مثل یه پارچه سفیده
هر کار نامتعارف
مثل یه لکه جوهر روش بچشم میاد
آدمی که جزو پولدارها نیست
لاقل باید پارچه آبروش ، حداقل لکه رو داشته باشه
پولدارها داستانشون جداست
بزرگترین لکه های جوهر هم
تحت تاثیر پول و ثروتشون
به چشم مردم نمیاد
دیدم که اینو می گم
مادرت بدون شک خواسته
پارچه آبرو و شخصیت تو حتی المکان سفید باشه
هر چه کرده برای حفاظت از تو بوده
حتی اگر افراطی یا غیر ضروری به نظرت رسیده باشه
یادت باشه
مادرت ثابت ترین و وفادارترین عضو تیم
" طرفداران ماری" هست
تیمی که در طول زندگیت ،تعداد اعضاش رو با آدمهای مهم زندگی ات افزایش یا کاهش میدی
مثل دوستان
همسر
فرزندان
ولی
مطمئن باش
وفادارترینشون
مادرته
حتی اگر خیلی از کارهاش
مثل دوستی خاله خرسه بنظرت بیاد




"پدر منم که مرد هر دوتا مسیر رو تجربه کردم:) درک می کنم چی میگی "
متاسفم که توی سن کم ،
ناچار به تجربه حوادث ناخوشایند شدی
این مسیریه که من هم رفتم
پدرم در دوران دبستانم مرد
و برای ما چند دهه کشمکش
با خونواده پدری
سر ارث اش بجا گذاشت
اما
یادت باشه که ما توی این دنیا
خیلی اوقات قادر به پیش بینی حوادث بعدی نیستیم
اسمش رو گذاشتن
تقدیر
پیش میاد و ما تنها کاری که می تونیم بکنیم
اتخاذ یه روش درست در برخورد با اون وقایع هست
به جای استفاده از روشهای منفعلانه یا ....



" گفت پول نمیاره خوشبختی ،گفتم ولی وقتی نداری حتما بدبختی "
من این نداشتن پول و احساس بدبختی رو
تا مغز استخونم
زمان دانشجویی حس کردم
محل تحصیلم یازده ساعت با اتوبوس
با خونه امون فاصله داشت
ولی بهم خوابگاه ندادند
پول پیش کرایه خونه رو هم نداشتم
حدود یک ماه از شروع ترم
توی شهر محل تحصیل
جایی نداشتم شب بمونم
تا اینکه مادرم تونست
از یه فامیل پول قرض کنه
و باهاش تونستم یه اتاق،
توی محله فقیر نشین اونجا کرایه کنم
.من می فهمم نداشتن پول یعنی رنج و عذاب در اکثر مراحل زندگی
چون خودم تقریبا توی هر مرحله با این مساله درگیر بودم
اما
اینکه بهش بگیم بدبختی ، موافق نیستم
آدم می تون فقیر باشه اما بدبخت نباشه
همه چیز به احساس خود آدم بر می گرده
خوشبختی/بدبختی چیزی از مقوله احساسه
یه چیز عینی و فیزیکی نیست
هندی ها رو دیدی
بعضیشون توی خیابون متولد میشن
توی خیابون زندگی می کنن
و توی خیابون هم می میرن
اما آمار افسردگی در سوئد و دانمارک متمدن و مرفه
بیش از هنده !!!
آدم میتونه توی پول غرق باشه اما احساس بدبختی کنه
و بالعکس
این چیزیه که باید یاد بگیریم و
همیشه به خودمون یاداور شیم
این وبلاگ رو بخون
https://tangochandnafare.blog.ir
بخصوص آرشیو نوشته های قبلی اش رو

نویسنده الان داره با حداکثر توان
دنبال اون کورسوی امید باقی مونده در زندگی اش میره
بعد ببین نسبت به اون
تو یا من کجای کار هستیم یا بودیم

خیلی مختصر و ساده در موردش بگم
توی دوران جنگ خونه و زندگی شون از دست رفت
توی نوجوونی مادرش مرد
برای اولین بار توی شونزده سالگی سرطان گرفت
پدرش مرد
از خونواده فقط یه برادر کوچک براش موند
با خاله و شوهر خاله پیرش زندگی می کنه که بچه ندارند
برای بار دوم سرطان گرفت
معلم حق التدریسی شد
برای بار سوم سرطان گرفت و دکتر ها جوابش کردند
طوری که قصد داشت شیمی درمانی اش رو
نیمه تمام رها کنه
...
هنوز زنده هست و داره با هر چیز ممکن
مثل
کتاب خوانی
عروسک سازی
و
...
به زندگی چنگ میزنه
و جالب اینجاست که
حلال مشکلات خاله و شوهر خاله
و برادر متاهل هست .همه شون کم پولن و اون با همین حقوق ناچیز معلمی
التیام بخش دردهای زندگیشونه
همین دخترتنها و بیکسی که
تا بحال سه بار سرطان خواسته
شمع وجودش رو خاموش کنه
و هنوز نتونسته

حتما خوندن رو از آرشیو شروع کن
و بعد خدا رو
بخاطر اینکه جای اون وامثال اون نیستی
شکر کن .

درسته آبرو همیشه مهم تر از روان ما بوده
برای مرگ پدرم متاسف نیستم، از متاسف بودن خسته شدم، مرگ اون ارتباطی به من نداره
آه خواهش می کنم، پول ارتباط مستقیمی با میزان رضایت من از زندگی داره، با میزان فشار های روحی روانیم، شاید تو بتونی بدون پول حس خوشبختی داشته باشی اما من نمی تونم
ممنون بابت معرفی وبلاگ وقت کنم حتما می خونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد