دشت
دشت

دشت

#34

چند روزه که حس خوبی ندارم و خودمم حال خودم رو نمی فهمم،من اینجا فقط یه دوست صمیمی داشتم و چند وقت پیش یکی دیگه هم اومد که ازش خوشم اومد و شدیم یه تیم سه نفره، اونی که تازه اومده بود دوست پسر داشت و مشکلی نبود اما مشکل از اونجا شروع شد که به قول خودش یکی رو هم برای دوست صمیمی من پیدا کرد و اون الان تو رابطه است، خب اولش فکر کردم واقعا مشکلی نیست اما مشکلات الان دارن خودشون رو نشون میدن، مثلا اینکه می خوایم باهم بریم بیرون و اون دوتا می خوان دوست پسر هاشون رو (که خیلی هم با هم صمیمی و تقریبا مثل داداش هم هستن) رو ببینن و من عملا دیگه نمی تونم باهاشون برم، یه کاری که می کنن و واقعا اذیتم می‌کنه اینه که دوست پسر هاشون با ماشین میان دنبالشون و انتظار دارن من هم باهاشون برم! وسط دوجفت من چی کاره ام آخه؟ بعدش من خرید هام رو بکنم و اگه کاری دارم انجام بدم و بعدش من رو بذارن خوابگاه و خودشون برن به رابطه شون برسند! حس خیلی مزخرفی بهم دست میده، من اصلا دوست ندارم این شرایط رو، اگه خودم برم خیلی راحت ترم، ولی مشکل اینجاست که اون ها می خوان هم من تنها نباشم هم همزمان با دوست پسر هاشون باشن. که این غیرممکنه، خیلی مسخره است که باهم دیگه بریم بازار و اونوقت من تنها برگردم! امشب هم می دونستم همینطوری میشه، پس قبول نکردم باهاشون برم و با یکی از هم اتاقی هام آژانس گرفتیم و رفتیم بازار، اما جالب اینجاست که دوستم ازم ناراحت شده که چرا با اون ها نرفتم!!!!!! خب شما می خواید عین یه بچه من رو ببرید کار هام رو بکنم و من رو بذارید خوابگاه و بعدش برید روی هم دیگه! حس می کنم فاصله زیادی بین من و دوست هام هست که هیچ طوره پر نمیشه، مشکل اینجاست که اون ها همش دوست دارن که با دوست پسر هاشون باشن وگرنه می تونستن اکثرا با اون ها باشن و یه تایمی هم برای جمع های دخترونه مون بذارن،کاش فقط بیرون رفتن بود، توی خوابگاه هم اکثر حرف ها و موضوعات حول محور پسرها می چرخه و من عملا فرقی با دیوار ندارم، فقط مجبورم شنونده ای باشم که گه گاهی یه ایموجی رو انتخاب می‌کنه و به صورتش می‌زنه،این روزها دنیاهامون کاملا از هم جدا شده و صرفا به خاطر درس و امتحان نقطه اتصال کوچیکی بین دنیا هامون به وجود میاد، چی می‌تونم بگم؟ از چی می تونم شکایت کنم؟ از اینکه چرا یه تایمی رو برای صرفا با هم بودن نمیذارن؟ از اینکه چرا همه ی حرف ها در مورد دوست پسرهاشون هست؟ خب اونها با این وضع راحتن و اینکه من ناراحتم مشکل اونها نیست مشکل منه، به خاطر همین حس تنهاییم روز به روز داره بیشتر میشه، در حالی که رابطه ام با دوست هام عین یه دیوار متلاشی شده است مجبورم باهاشون بگم و بخندم و هیچ به روم نیارم که از این شرایط خسته ام، کاش حداقل به حال خودم رهام می‌کردن، کاش انقدر اصرار نداشتن که در مورد رابطه هاشون بشنوم، واقعا من از اینکه دوست پسرش امروز چه حرکتی زده و چی گفته و این چی جوابش رو داده و کجا رفتن و چی خوردن هیچ کنجکاوی ندارم و اصلا برام نیست و حتی حوصله سر بر هم هست، اون اوایل هیجان داشتم و براشون خوشحال بودم ولی دیگه داره حالم بهم می‌خوره، اتفاقا برخلاف چیزی که میگن دوست هاشون رو خیلی زود به پسرها فروختن، دوستم که یک ماه و خورده ای با هم بودیم و با هم بیرون می رفتیم و خرید می کردیم همین که چشمش به پسر افتاد من رو گذاشت کنار، من نمیگم با اون پسر نباشه فقط دارم میگم اگه شیش روز در هفته با اونه یک روزش رو با من باشه، ولی خب نمی فهمه و من هم اصلا حوصله ندارم این چیزها رو براشون توضیح بدم و از اون گذشته غرورم هیچوقت چنین اجازه ای رو نمیده، فقط مثل همیشه ساکت و ساکت تر میشم اما هستم، من هیچوقت نمیرم فقط ساکت میشم،خیلی ساکت 

قبلا دلم نمی خواست انتقالیم جور شه، می خواستم همینجا بمونم، ولی حالا عمیقا دوست دارم برم استان خودمون، خدایا میشه لطفاً جور شه؟

نظرات 5 + ارسال نظر
قره بالا پنج‌شنبه 28 دی 1402 ساعت 23:04

حالا اولشه
ذوق دارن
بعدش کم میشه این رفتارهای ناپخته


درست رو خوب بخون فقط
بقیه چیزها همش حاشیه س

نمی دونم

باشه،سعی می کنم درسم رو بخونم

monparnass جمعه 29 دی 1402 ساعت 00:48 http://monparnass.blogsky.com

سلام mary
دورشدن از خونه بدون شک برای هر جوونی ایده آله
اما این دور شدن فقط نتایج مثبت نداره
اثرات منفی هم داره
درسته که دوری از پدر و مادر
آزادی عمل بیشتری نصیب آدم می کنه
اما این سکه یه روی دیگه هم داره
و اون نگه داشتن حساب و کتاب های مالی
و مساله مهم تنهاییه
خونه پدر و مادر ، کسی مجبور نیست به دخل و خرج زندگی اش فکر کنه
پدر و مادر این کار رو انجام میدن
اما دور از خونه
این خودتی که باید متناسب با موجودی جیبت خرج کنی
که کاریه سخت و ناخوشایند
مساله تنهایی شاید اون اوایل آزاردهنده نباشه
اما کم کم می تونه باعث ناشادی و عدم رضایت از وضع موجود بشه
خود من هم با اینکه می تونستم در استان خودم قبول شم
ترجیح دادم برم یه استان دیگه
یه ترم که به علت بمباران شهر دانشگاهم همه دانشجویان غیر بومی اجبارا در یک دانشگاه دیگه باید مهمان می شدند من برگشتم به دانشگاه استان خودم
انقدر فضای دانشگاه و مردم و اطرافیان برام جذاب بود که
باورت شاید نشه اما
ترم بعد بلافاصله تقاضای انتقال به دانشگاه استان خودم رو دادم اما موافقت نشد و حسرتی بزرگ به دلم موند!!!
تازه ارزش زندگی در خونه رو فهمیده بودم

اینو هم بگم اکثر رابطه ها در دوران تحصیل شکننده هستد و بعد فارغ التحصیلی براحتی فراموش میشن
البته این در مورد دختر ها حاد تره
اونها با درگیر شدن با مسایلی مثل آشنا شدن با جنس مخالف یا ازدواج به راحتی گذشته رو فراموش می کنن
این چیزی متعلق به زمان حال نیست
در گذشته هم اینطور بوده
بنظرم روی درخواست انتقالت متمرکز شو
ان شا الله درست میشه
اگر هم نشد غصه نخور
این دوران با همه خوبی ها و بدی هاش آخرش تموم میشه
و چیزی جز خاطره ازش نمی مونه
تحمل کن و دنبال آشنا شدن با دخترهایی مثل خودت باش
حتما پیداشون می کنی
جوینده یابنده هست

سلام:))))))))))))))
من دلم نمی‌خود برگردم پیش خانواده ام، درسته که دور از خانواده شرایط سخت هست و چالش ها فراوون ولی این شرایط رو به کنار خانواده ترجیح میدم، انتقالی هم به شهر خودم نمیشه چون دانشگاه نداره، به یکی از شهر های اطراف زدم، در هر صورت خوابگاهی هستم و دور از خانواده:))))))
من می دونم این ارتباط و دوستی من با دوست هام همیشگی نیست، درواقع هیچکس تا ابد برای آدم باقی نمی‌مونه، همه ی آدم ها یه روزی ما رو ترک می‌کنن، پس هیچگونه انتظاری از پایدار بودن دوستی هام ندارم و به تموم شدن یک رابطه کاملا عادت دارم ولی خب دوست دارم طی این مدتی که کنار هم هستیم برای هم ارزش قائل بشیم
واقعا امیدوارم انتقالیم جور بشه، میشه برام دعا کنید؟:)

Pariiish جمعه 29 دی 1402 ساعت 01:23 http://Magicgirl.blogsky.com

سلام.خیلی اتفاقی به وبلاگت بر خوردم.اصلا کل مزه خوابگاه به همین حاشیه هاشه.وگرنه خیلی دوری از خانواده و تنهایی سخت میگذره.به نظرم یکم وقت بده به دوست صمیمیت و سعی کن به هم خوابگاهیای دیگه هم فرصت بدی و باهاشون وقت بگذرونی.دوستت الانتو یه فاز کاملا متفاوته و متوجه نیست که داره به قول معروف عنشو در میاره. نمیدونم ترم چندی ولی ده ها بار قراره شکست عشقی بخورین و باز عاشق بشین و بخندین و گریه کنین و بعد که برگشتی عقب ببینی بهترین دوران زندگیت بوده.پس من امیدوارم با انتقالیت موافقت نشه

سلام،آره امیدوارم به خودش بیاد و بفهمه داره عنشو در میاره:)، نه من نمی تونم با کس دیگه ای از این خوابگاه دوست بشم، دوستی ها شکل گرفته و منم کس دیگه ای رو نمی خوام
ترم اول هستم:)، انتقالی هم بگیرم به شهر خودم نمی تونم چون دانشگاه نداره، به یکی از شهر های اطراف زدم که در اون صورت باز هم خوابگاهی هستم:)))))))))))

سعید جمعه 29 دی 1402 ساعت 19:31 https://anti-efsha.blogsky.com

سلام. البته یک جفت باید باشن، نه دو جفت.

سلام
درست گفتم که!
دوتا دختر با دوتا پسر میشن دوتا جفت!

monparnass شنبه 30 دی 1402 ساعت 14:30 http://monparnass.blogsky.com

" واقعا امیدوارم انتقالیم جور بشه، میشه برام دعا کنید؟:) "

حتما
این کمترین کاریه که از دست ما
خوانندگان این وبلاگ
برای تو ساخته است .

امیدوارم خداوند
هر چه برات خیره
همونو برات مقدر کنه

خیلی ازتون ممنونم:))))))))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد